با تشکر از مهرداد
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ
می گوید حرفی نزد و ...
استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به
دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و
بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط
ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:چرا خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!
افرین به هوش و ذکاوت این شاگرد شکمو و پررو!!!!!!!
عجب شاگردی!!
سپاس
به این میگن سیاست!!!
inam 1 dastan k neshun mide iraniya jozve avalin kolah bardaraye tarikh budan.
مهیار کی گفت که این داستان ایرانیه؟
صاحب مغازه مردی دیوانه بوده که این دروغ را باور کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا هرکس دروغ میگه میگن ایرانیه.مهرداد ممنون که درست قضاوت کردی و جواب مهیار رو دادی.مهیار جون یک کم خوشبین باش.ادم نباید به خاطر شکمش دروغ بگه.حقوقشو گرفت میرفت عسل میخرید میخورد.اگرم هوس کرده بود صاحب کارش اومد ازش میخواست که بهش بده.به خدا قسم اگه اجازه میخواست صاحب کارش بهش عسلو میداد.دروغ میگم؟فعلا خداحافظ.
نرگس ممنون از نظر کارشناسیت!!!!!!!!!!!
عالی