روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
درست زمانی که فکر می کنیم همه ی در ها به رومون بستست اگه درست از فکرمون استفاده کنیم می تونیم بزرگترین دری که به رومون باز رو پیدا کنیم.
جالب بود، مرسی.
ایول
زیبا نبود
کاش در این رابطه داستان دیگری می نوشتید
با خواندن داستان روحم آزرده شد
آفرین به این دختر...دلم خنک شد!!!
ایول هوش... واقعا نعمت الهیه
واو واقعا محشر بود
گاهی وقتا با کمی فکر می تونیم هرکاری کنیما
مرسی داستانک
سلام به نویسنده مطلب من تقریبا تمام داستان های این سایت رو میخونم واقعا جالب هستن و امیدوارم روزی این داستان ها بصورت فایل pdf برای دانلود در دسترس همه قرار بگیرد باز هم ممنون بابت این داستان زیبا
salam doste aziz...khili vaghte ke be saytet sar mizanam...vaghean karet aliye...ama hichvaght barat nazar nadade bodam...emroooz dadam...!be karet edame bede...dar har sharayeti...in dastanakam mesle baghiye alei bod...movafagh bashi dar panahe khodavand
بههههههههله دیگه همینه!!!!!!!!!!!!!
ولی نمیدونم چرا تو مشکلات و سختی ها چرا ما اینقدر خنگ می شیم؟
خیلی قشنگ و زیرکانه بود. آفرین به نویسنده باهوشش.
ها ها ها ها ها ! کیییییییییف کردم عالی بود ایول به دختره قربون اون هوش و ذکاوتش ! ;)
سلام
واقعا عالی بود
میدونید چیه من سایت شما رو از یکی از همکلاسیم گرفتم
اخه زنگ تفریح که میشه داستانهای شما رو مینویسن و مارو به وجد میارن.............
واقعا عالیه بهتر از این نمیشه
ممممممممممممرررررررسسسسسسسسسسسسیییییییی
ععععععععععععااااااااللللللیییییییییههههههههههههههههههههههه
عجب دختری! دمش گرم
زیبا بود
سپاس
سلام زیبا بود
من تعجب میکنم شما با این همه بازدیدکننده چرا تبلیغات نمیزاری
ماهی چند صد هزارتومان میتونی ازاین سایت دربیاری
مثل همیشه عالی بود
داستان جالبی بود
ولی نمونه ی این داستان رُ توی کارتون ایکیوسان دیده بودم
مرسی هوش!
جالب بود(من اون سینای بالایی نیستم)
جالب بود
باز هم تشکر
عالی
عالی
عالی
دی:
فوق العاده بود.
واقعا همیشه راهی وجود دارد
من عضو شدم چرا برای من داستانک نمی فرستید ؟؟؟ ایمیل م
teeba1365@yahoo.com
بسیار عالی
سلام .من تقریبا تمام داستتانهای سایتتون رو خوندم . داستانهای قشنگیه، امیدوارم بهتر هم بشه .
سلام من وبلاگ زبان دارم تصادفی اینجا رو دیدم , و جذبش شدم داستانهای زیبایی رو جمع کردی دست مریزاد
متشکر حمید خان
بزرگ ترین اقیاوس جهان (آرام) است ، پس آرام باش تا (بزرگ) باشی . . .
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم بیا به وبلاگم تا شروع کنیم
واقعا خیلی خیلی عالی بود