داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستان سنگ و سنگ تراش

باتشکر از مهرداد

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: ....

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

نظرات 29 + ارسال نظر
افشین یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://5800xpress.blogsky.com

سلام میای تبادل لینک کنیم؟من شما رو لینم میکنم

معصومه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ

خیلی قشنگ بود مرسی

آرش یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.telemarket.com

واقعا زیبا و ژر مفهوم بود کاش ما مثل سنگ تراش ننباشیم و به جایگاهی که داریم افتخار کنیم و قدرش رو بدونیم
هرکس در جایگاه خود بهترین است
ممنون

اناهیتا یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.presentofgod.blogfa.com

بارها این داستانو خوندم...واقعا قشنگه مرسی

یلدا یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

بسی زیبا بود متشکریم!!

ARASH یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ب.ظ

انسان نباید هیچ وقت خودشو کم ببینه.وبه خودش وجایگاهش افتخار کنه وبه خلق خدمت کنه .قدرت و مقام از بین رفتنی است و دست بالادست زیاده.

فراست دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.downloadpalace.blogfa.com

یکی از بهترین داستانک هایی بود که تو عمرم خوندم واقعا آدم باید به مرتبه ی خودش قانع باشه.

جواد دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ

ما انسانها باید بدانیم در هر جایگاهی هستیم،بهترین هستیم و نباید به وضع دیگران غبطه بخوریم. خیلی حال کردم از این داستان قشنگت .ایول عالی بود دمت گرم .

محمد سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

تو ب بود واقعا میگم

هستی چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ

زیبا بود
سپاس

سجاد چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ب.ظ

خیلی زیبا بود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

خسته نباشی دوست ناشناس من.
آنقدر زیبا بود که زیبائی اش را نمی توان دید بلکه باید ساعتها به آن فکر کرد تا از دام آن رها شد.
موفق باشی. باز هم بنویس.

سحر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

خیلی خیلی قشنگ و بامعنی بود.
یه دنیا ممنون×××××

سینا شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

خیلی ممنون از داستان های قشنگتون.
مخصوصا این یکی

sajjad شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://rajzan.mihanblog.com/

خیلی قشنگ بود ممنون

[ بدون نام ] شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ

تب بود

Angel شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.forever34.blogfa.com

kheili ghashang boooooooooood

مسافر شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.nightpassenger.blogfa.com

درود به شما
داستاناتون خیلی عالین

وحید جمعه 5 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام
فکر می کنم حکایت با داستانک فرق داشته باشه !

پویان شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ

سلام
اوبلاگت بسیار عالیه.
خیلی زیبا بود.

محمد اهرلی دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ق.ظ http://farsi.tebcenter.ir

سلام خسته نباشی جوون. من اولین بارمه از سایتت دیدن می کنم. دو تا اشتباه در header داری. نمیدونم از قصد اینجوری نوشتی و یا ....

می می یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ

ایول بابا اصلا قشنگ نبود ولی یه جوریه داستانش
ولی اموزندس مرسی

نگار دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ http://negar-girl-1997.blogfa.com/

سلام وب زیبایی دارید وداستان محشری بود
خوشحال میشم به وبم سر بزنید

arash دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

ali bod

الناز دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

خیلی قشنگ بود و آموزنده...واقعا ممنون.

کیمیا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ

عاااااااالی بود ممنون

کاظم یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

واقعععععااااااااااااااااااااااااااااااا

علی اصغر پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:59 ب.ظ

خیلی جالب بود مرسی

ناشناس یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:41 ب.ظ

داستانش با موضوعی که سرچ کردم فرق داشت ولی داستان آموزنده ای بود مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد