داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

رحمت خدا

با تشکر از مهرداد

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در...

همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)

نظرات 12 + ارسال نظر
مژده چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

خیلی قشنگ بود آره راسته که وقتی تمام درهای دنیا ب روت بسته باشن یکی اون بالا هست که همیشه کنارته

علی پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ http://honar-iran.vcp.ir

سلام

داستان خوبی بود.

آقا اگه میشه لطف کن به ما بگو کی می تونیم داستانمونو تو سایت مبارکتون مشاهده کنیم؟

آزاده پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ق.ظ

داستانک برگرفته از شعر زیبای گره گشای سروده پروین اعتصامی است که با این بیت آغاز می شود:
پیرمردی مفلس و برگشته بخت / روزگاری داشت ناهموار وسخت...

هستی پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ

خداوند حکیمه

سپاس

علی دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://honar-iran.vcp.ir

سلام

چرا نظر مارو تایید نکردی؟

آقا داستان ما چی شد؟

لطفا بزارش تا از نظرات عزیزان استفاده کنیم.

کیمیا کیانی دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ

تکراری

مهدی پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ

با سلام و خسته نباشی ممنون از داستانک های قشنگت با اجازت بعضیاشو کپی کردم

فاطمه دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ق.ظ

این داستان برگرفته از یکی از شعر های پروین اعتصامیه_به نظر من آموزند ه ترین داستانی هستش که خوندم.
یه روزی یه جایی وقتی که از زندگی حسابی خشته شده بودم و داغون بودم این داستان واقعا دید من رو نسبت به اتفاق های اطرافم عوض کرد.
الانم که دوباره خوندم بازم خیلی لذت بردم_مرسی.

mohammad شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ب.ظ http://modaber.blogfa.com

با سلام

مطلب زیبا و جالبی بود با اجازه آنرا کپی نمودم

بهروز دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://morassaei.blogfa.com

فقط میتونم بگم مرسسسسسسسسسسسی

برگ ریز... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ق.ظ

بله شعر داستان از پروین اعتصامی هست.

مصطفی سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ق.ظ

اون کیسه معلوم نیست مال کدوم بدبختیه که داره در به در دنبالش میگرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد