با تشکر از مهرداد
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در...
همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
خیلی قشنگ بود آره راسته که وقتی تمام درهای دنیا ب روت بسته باشن یکی اون بالا هست که همیشه کنارته
سلام
داستان خوبی بود.
آقا اگه میشه لطف کن به ما بگو کی می تونیم داستانمونو تو سایت مبارکتون مشاهده کنیم؟
داستانک برگرفته از شعر زیبای گره گشای سروده پروین اعتصامی است که با این بیت آغاز می شود:
پیرمردی مفلس و برگشته بخت / روزگاری داشت ناهموار وسخت...
خداوند حکیمه
سپاس
سلام
چرا نظر مارو تایید نکردی؟
آقا داستان ما چی شد؟
لطفا بزارش تا از نظرات عزیزان استفاده کنیم.
تکراری
با سلام و خسته نباشی ممنون از داستانک های قشنگت با اجازت بعضیاشو کپی کردم
این داستان برگرفته از یکی از شعر های پروین اعتصامیه_به نظر من آموزند ه ترین داستانی هستش که خوندم.
یه روزی یه جایی وقتی که از زندگی حسابی خشته شده بودم و داغون بودم این داستان واقعا دید من رو نسبت به اتفاق های اطرافم عوض کرد.
الانم که دوباره خوندم بازم خیلی لذت بردم_مرسی.
با سلام
مطلب زیبا و جالبی بود با اجازه آنرا کپی نمودم
فقط میتونم بگم مرسسسسسسسسسسسی
بله شعر داستان از پروین اعتصامی هست.
اون کیسه معلوم نیست مال کدوم بدبختیه که داره در به در دنبالش میگرده