با تشکر از مهرداد
مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد ....
نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"
جناب تو را خدا آیدی من را از لیست ارسال ایمیلت حذف کن. یا یک گزینه خروج در سایت قرار بده. صد عدد لینک برای عضویت در سایت وجود دارد ولی یک لینک برای خروج وجود ندارد. این بار دوم است که درخواست می کنم آیدی من را از لیست خود حذف کنید. اسم من در گروه گوگلتان نیست وگرنه خودم از آن خارج می شدم.
ممنون. خوشبختانه خودم بالاخره توانستم خارج شوم. خسته شدم از بس داستانهای مذهبی و خنک برای من فرستادید. کلا این گروه بدرد من نمی خورد.
داستان جالبی بود اگه همه ما خودمون رو در مقابل دیگران مسول میدونستیم دنیا چه جای زیبایی می شد
واقعا از این نوع داستانک هاتون ممنونم
اما نمیدونم چطوری من هم داستاک بذارم ممنون میشم اگه راهنمایی کنید
بد نبود
سلام
داستان های خوبی بود.
با عرض پوزش. باید خدمتتون عرض کنم که شاید داستان های من از این ها بهتر باشه.
من تا حالا شانزده داستانک با آموزه های پر بار و جدید نوشتم.
سلام در جامعه ما که باید امر به معروف ونهی از منکر را یکی زنده کنه مثلا چند وقت پیش اون اتفاق عجیب که برای اون پسره در تهران تو میدان کاج سعادت آباد افتاد مردمی که تا کشته کشدن پسره فقط نگاه کردن این اتفاق ها همین طور داره زیاد می شه اصلابرای رضای خدا هم نداره چون وقتی یه فکر تازه یا هر چیز دیگری را از طریق حرفت یا عملت به بقیه
می بخشی حسی تجربه ناپذیر و نامتناهی دارد .اخر داستان این شهر اگه به همین منوال باشه اینه که همه با هم غرق میشن
سلام
چرا ما هیچ جوابی از شما دریافت نمی کنیم
من وبلاگ شما را لینک کردم
دید قشنگی بود
سپاس!
داستانک زیبایی بود اگه مردم به این نکته ها توجه می کردن دیگه هیچ دردمندی توی این دنیا نبو
سلام
واقعا داستان قشنگ بود.از این داستانا بیشتر بذارین.
اگه آدما این طور دیدی میداشتن دنیا بهشت میشد.
به امید اون روزی که دنیامون بهشت بشه. تشکر
جالب بود.
دقیقا همه دنباله یک هم صحبت هستیم اما هم صحبت که نداریم هیچ از کنار همدیگه هم خیلی ساده می گذریم و ....
باز هم افسوس ....
جالب بود.
دقیقا همه دنباله یک هم صحبت هستیم اما هم صحبت که نداریم هیچ از کنار همدیگه هم خیلی ساده می گذریم و ....
باز هم افسوس ....