داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

طلبه جوان و دختر فراری

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا  خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....

محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از
سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

نظرات 18 + ارسال نظر
پریا جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ

خیلی قشنگ بود.

سوگند شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ق.ظ

جالبببببببببببببببببببببببببببببببب بووووووووووووووووووووووددددددددددددددددددددددددددددددد

قاصدک شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://lona.mihanblog.com

عالی بود ممنون از داستان هاتون.

هستی یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ق.ظ

جالب بود نمی دونستم

سپاس

سما دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ق.ظ http://www.abdo.blogfa.com

سلام
مثل همه داستانها تون جالب بود
موفق باشید
من شما را لینک کردم

ساحل یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:14 ب.ظ

داستان اموزنده ای بود ولی توی این زمونه انجور ادما واقعا کمیاب شدند

[ بدون نام ] دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

داستان جالبیه.
من قبلا این داستان رو شنیده بودم اما نمی دونستم که سرگذشت میرداماد باشه.

بهار یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ب.ظ

عالی بود.

محمد پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ

جالب بود

آریا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ب.ظ http://daneshpesar.blogspot.com


نمی دونم این داستان واقعی هست یا نه. اما اگر باشه و این همه عالیه جالبه کردن دوستان نشان دهنده فاجعه ای است در جامعه ما. یعنی ما به عنوان یک انسان در سده ۲۱ نمی توانیم تصور کنیم یک زن و مرد که همسر یا شریک زندگی هم نیستند بتوانند شبی را زیر یک سقف بگذرانند بی آن که که به رابطه جنسی با یکدیگر فکر کنند؟! تا جایی که لازم باشد یکی خود را به صورت سادیستیک شکنجه کند که سراغ این کار نرود؟! به خدا زشت است برای ما با فرهنگی هزاران ساله که به این داستان و این طرز فکر افتخار می کنیم در حالی که در کشورهای پیشرفته این مساله برای مدت زیادی است که حل شده است.

arash سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ

بینهایت قشنگ و پندآموز بود

یه اریایی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ

من با اریا موافقم!اگه خود داری انقد سخته که ادم باید انگشتاشو بسوزونه پس بهتره هممون بریم بمیریم!!!

حورا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ

زیبا بود.

الهام دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ

خوب پا میشد میرفت بیرون!
نفس اماره و شیطان دیگه در این حدم نیست که اینجوری خودتو بسوزونی! یعنی همش داشته به دختره فکر میکرده!مگه ما آدم نیستیم؟اراده نداریم.این کارا چیه؟

علی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ

من اگه بودم انگشتهامو سالم تحویل بادشاه می دادم هه هه هه هه هه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!D:

مهری سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

من هم از نظر آریا خوشم اومد ولی عزیزان یک آدم عادی در شرایط معمولی نمی تونه احساس کسی که در مضیقه مونده و در شرایط خاص هست رو حس کنه پس خواهش می کنم تا در همچین وضعیتی قرار نگرفتید (که امیدوارم قرار نگیرید) اینجور اظهار نظر نکنید قرن ۲۱ و سابقه فرهنگی ۳۰۰۰ ساله غریزه رو از بین نمی بره هر چند که اون رو تا حدی اصلاح می کنه براتون آرزوی موفقیت دارم
میرداماد دمت گرم!


تارا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ق.ظ

سلام... کساییکه ادعا میکنن در این زمینه از همه خوددارتر و قویترن دوحال دارن... یااینکه براشون مهم نیست و تصمیم آنی میگیرن و انقدرم خودشونو زجر نمیدن به خواهش نفسشون جواب میدن... یااینکه وقتی توی این وضعیت دوراهی گیر افتادن به غلط کردم وچراادعاداشتم میفتن که فایده ای نداره... پس انقد ادعانداشته باشین... منم مثل مهری آرزو دارم هیچکس توی این موقعیتا قرار نگیره..........
نه زیباتر از زلیخا هست و نه پاکتر از یوسف پیامبر... وقتی برگزیده ی خدا باخودش بگه خدایا اگه توحفظم نکنی به سمتش میرم! دیگه شماها لطفامدعی نباشین...

ماهنوز اندر خم یک کوچه ایم
شاد وسرفراز باشید

هاشم جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام.درود بر میرداماد.و نظرات دوستان و خواندم .
(زنده یاد دکتر علی شریعتی میگه:خدایا کمکم کن قبل از اینکه
در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنم ،کمی با کفش های
او راه بروم.)قضاوت نا عادلانه خیلی راحته.وقتی تو شرایط قرار گرفتی و تونستی تصمیم درست بگیری اون موقع شرطه.
نمیگم حلال و یا حرام که شاید تو مذهب خاصی از جمله
حلال و حرام استفاده میشه.میگم انسانیت ،رعایت
چار چوب ها،احترام متقابل،به حریم دیگران ارزش قایل شدن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد