دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد....
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!
نمی دونم چی بگم چون راستش اونطور که باید نتیجه این داستان رو بفهمم، نفهمیدم!!
:))
:))
:))
سلام دوست عزیز من میخوام یه سایت درست کنم به داستانای سایتتون نیاز داشتم میخواستم ببینم اجازه هست ازشون استفاده کنم؟؟؟
ممنون.
منتظر جوابتون هستم.
خسته نباشه اون ماهی گیر تازه وارده!!
سپاس
منم نفهمیدم چی شد!
نتیجه: ظرف وجودت را بشناس و مطابق با آن رفتار کن.
سلام
با یک شعر بگم:
در این درگه که گه که که که که شود ناگه /به امروزت مشو غره که از فردا نیی آگه
سلام
واقعا خسته نباشید
من یکی از مشتری های ژر و ژاقرص داستانک هستم و تمتم داستان ها رو بعضی ها رو یک بار و بعضی ها رو ۲تا۳ بار هم خوندم اگه منو تو لیست دوستان داسنانک قرار بدبد ممنونم
ایشالله موفق باشید
جالب بود.با حامد موافقم.
از این داستانای الکی نذار که هیچ مفهومی ندارن.خوب ماهیو با چاقو تکه میکرد.مزخرف بود
صف نانوایی اقا ما 1 دونه میخوایم زود رامون بنداز. داستانه همین ماهیگیرست
جالب بود. دوستان به وبلاگ منم سر بزینید.
خوب دیگه بالاخره تو این همه داستان قشنگ قشنگ و باحال یه دونه داستان یکم قشنگ هم پیدا میشه
قناعت کار مردان بزرگ است!
به نظرم انسانها با داشتن ظرفیتهای بزرگ در وجودشون می تونن از زندگیشون بهترین استفادرو کنن
بهتره ظرفیتهامونو بشناسیم