یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .
با سلام و عرض ادب این داستان زیاد جالب نبود ولی داستان های دیگرتان بسیار جالب است . لطفا،خواهشن،تبنا،به وبلاگ من هم سری بزنید. در ضمن من از داستان های شما در وبلاگم استفاده می کنم که هم برای من خوب است و هم برای شما . البته آدرس سایت شمارا هم ذکر می کنم. امیدوارم راضی باشید. به وبلاگ من هم سر بزنید و نظر بدهید.
سلام. هرچند تاریخ ارسال این پست، مربوط به خیلی وقت پیشه. ولی چون جالب و قشنگ بود؛ خواستم تشکر کنم و بگم که این نوشته ی وبلاگتون رو با ذکر منبع در سایتم قرار دادم. موفق باشید.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام خیلی قشنگ و پر محتوا بود ممنون
سلام ممنون بابت وب جالبتون من هر روز خوانندتونم
پس چرا برام داستانک نمیفرستین ؟
ثبت نام هم کردم؟
سلام منم با نظر دکتر گرانقدر موافقم
با سلام و عرض ادب
این داستان زیاد جالب نبود ولی
داستان های دیگرتان بسیار جالب
است . لطفا،خواهشن،تبنا،به وبلاگ
من هم سری بزنید.
در ضمن من از داستان های شما در
وبلاگم استفاده می کنم که هم برای
من خوب است و هم برای شما . البته
آدرس سایت شمارا هم ذکر می کنم.
امیدوارم راضی باشید.
به وبلاگ من هم سر بزنید و نظر بدهید.
سلام داستان هایی که نوشتی خیلی آموزنده و قشنگ بودن.اگر به من سر بز نی خیلی خیلی خوش حالم کردی.زود به من سر بزن منتظرت هستم.
پرفسور حسابی ، افتخاری که هیچ وقت تکرار نمی شه
خیلی جالب و امزنده بود
مرسی عزیزم خوب بودن لذت بردم
doctor hesabi eftekhare irane ghatan sokhaneshon sanjidas
lممنونم زیبا بود
سلام.
هرچند تاریخ ارسال این پست، مربوط به خیلی وقت پیشه.
ولی چون جالب و قشنگ بود؛ خواستم تشکر کنم و بگم
که این نوشته ی وبلاگتون رو با ذکر منبع در سایتم قرار دادم.
موفق باشید.