-
شک
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1388 11:57
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد...
-
یک طنز از ایتالو کالوینو
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 19:01
شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آن را هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او...
-
پند لقمان
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 10:57
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی! و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی! پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان...
-
بخت با من یار نیست
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 13:30
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به...
-
مهربانی همیشه ارزشمند تر است...
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 13:13
مهربانی همیشه ارزشمندتر است بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ... زن...
-
عشق
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 17:01
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
گابریال گارسیا مارکز
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 10:59
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه...
-
مدیران موفق!
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 15:00
روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟» جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.» مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به...
-
دوچرخه سواری با خدا
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 13:19
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم . وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در...
-
استاد زرنگ و دانشجوها
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 12:44
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند...
-
ابراز عشق
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 16:53
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
داستان طرح واکسن امیر کبیر
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 13:02
در سال 1264 قمری، نخستین برنامهی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبلهکوبی میکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند.. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند...
-
حکایت شاه عباس و رسیدگی به امور اقتصادی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 22:18
شاه عباس از وزیر خود پرسید: امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟ وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند! شاه عباس گفت: نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود کفاشان میبایست به مکه میرفتند نه پینه دوزان، چونکه مردم نمیتوانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش میپردازند، بررسی کن و علت آنرا...
-
فرض کنید . . .
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 12:54
به شما، این امکان را میدهند که از بین سه نفر یک رئیس برای دنیا انتخاب کنیدکه بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کرده صلح و ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد. بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید. قبلا یک سوال: شما مشاور و مددکار اجتماعی هستید . . . . زن حامله ای میشناسید که هشت فرزند دارد. سه فرزند او...
-
دکتر مصدق
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 20:29
می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست. قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای...
-
سخنی با فاحشه ها
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 10:55
تعجب کردی!؟... میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در...
-
مردی که جهان را نجات داد!
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 11:58
اشتباه نکنید این فرد نه یک سیاستمدار بود و نه رییس یک سازمان بینالمللی. باید داستان را از اول مرور کنیم و به تاریخ اول سپتامبر سال 1983 برگردیم: اول سپتامبر سال 1983 بود و جنگ سرد بین ابرقدرتهای جهان -شوروی و آمریکا- با شدت تمام دنبال میشد ، یک هواپیمای خطوط هوایی کره از فرودگاه جان اف کندی نیویورک به مقصد سئول...
-
بهلول دیوانه!
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 14:20
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم...
-
باور ها
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 14:18
در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می...
-
سگ و قصاب
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 20:42
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین".۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده...
-
همیشه اجازه بدین اول رئیس شما حرف بزنه!
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 13:27
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه... جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق...
-
شام آخر
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 15:12
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا...
-
قهوه تلخ و زندگی
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 13:05
چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او...
-
یکی از بستگان خدا
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 19:42
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد....
-
مشاوران مخصوصا از نوع مشاوران نرم افزار
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 09:50
یک مشاور میمیرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش میایستد. اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک میکند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور میآید و به گرمی به او سلام کرده و احترام میگذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی کنار میزش مینشاند......
-
در سفرها مجردی به همه چیز فکر کنید!
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 12:23
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم" ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره...
-
قدرت کلام
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 10:18
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را...
-
تله موش
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 12:40
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست .. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : کاش یک غذای حسابی باشد .... اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله...
-
تیمارستان
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 12:03
مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجارها کند...
-
راز خوشبختی
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 15:29
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی میکرد. به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم میخورد، فروشندگان وارد و...