-
اثر
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 12:39
با تشکر از مهرداد یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت … در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟! خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :... عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم...
-
داستان عشق
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 19:41
با تشکر از مهرداد دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟ دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است رهروی گفت: کوچه ای بن بست سالکی گفت: .... راه پر خم و پیچ در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ...
-
علامه جعفری و ازدواج با زیباترین دختر دنیا
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 12:37
از علامه جعفری میپرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟! ایشان در جواب خاطرهای از دوران طلبگی تعریف و اظهار میکنند که هرچه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده «ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم، در جشنها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری میگرفتیم....
-
جایزه
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 19:32
با تشکر از مهرداد جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور...
-
نیوتن
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 20:36
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند. انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد. همه پنهان شدند الا نیوتون ... نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین. انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…...
-
قدر همین شاه را باید دانست
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 14:24
با تشکر از فراست پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد گفت:مدتی است که مردم از من...
-
رسید مژده که آمد بهار و مژده دمید...
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 12:31
باری دیگر بهار آرام آرام زمستان سرد را به در کرد و با طنین عطر لطیف خود در سردی زمستان ... نسیم خوش رقص خود را در کوه ها و کومه ها و دشت ها و شهرها جولان داد ... تا باز بگوید که پشت هر ابری آفتابی تابان است. ضمن تبریک به شما خوانندگان عزیز داستانک آرزو می کنم سال ۹۰ سالی سرشار از سلامتی، برکت، شادی، سرشاری و سرافرازی...
-
برادران گلدشتین
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 12:23
دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند. یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود. مردم زیادی که از آنجا رد می شدند به هر دو نگاه می کردند ولی فقط تو کلاه کسی که پشت صلیب نشسته بود پول می . کشیشی که از آن جا رد می شد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیب نشسته پول می دهند...
-
داستان سنگ و سنگ تراش
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 10:08
باتشکر از مهرداد روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: .... این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به...
-
شکست یک شخص نیست!
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 16:26
یکی از مریدان شیوانا مرد تاجری بود که ورشکست شده بود. روزی برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور بود. شیوانا از شاگردان خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از شاگردان به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی توان به مشورتش اعتماد کرد. شیوانا پاسخ داد:..... شکست یک اتفاق است. یک شخص نیست!...
-
همیشه یک راه حل وجود دارد
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 17:01
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش...
-
حکایت خدا و گنجشک
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 10:03
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. " فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا...
-
نه به جنیفر لوپز!
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 11:54
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: "نه" فرشته...
-
شگرد پسرک در مقابل نادر شاه
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 18:00
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟ قرآن. - از کجای قرآن؟ - انا فتحنا…. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد. نادر گفت: چر ا نمی گیری؟ گفت: مادرم مرا...
-
مردم چه می گویند؟؟
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 12:47
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ... فقط...
-
فرار از زندگی
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 20:33
با تشکر از فراست روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت:بله با کمال میل.استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم.شاگرد قبول کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد.استاد گفت:.... خوب...
-
مدیر
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 11:33
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.» مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.» مشتری: .... «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟ صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است....
-
شایعه
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 20:26
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان...
-
بزرگترین افتخار
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 20:19
با تشکر از فراست پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی...
-
چگونه سیاست مدار می شویم!
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 18:37
با تشکر از سارا کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت. یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد.... به اتاق...
-
زهر و عسل
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:43
با تشکر از مهرداد مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ... استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت...
-
نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 17:04
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. جواب داد:.... اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1 اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10.... اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100 اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک...
-
داستان مرد خوشبخت
شنبه 18 دیماه سال 1389 12:15
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند". تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را...
-
شرف
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 13:47
جانی بزرگ، صاحب ثروت و مقام حکومتی، برای تعویض گریم صورتش، اتاق رو ترک کرد عکاس که بهت زده به نویسنده محبوبش خیره شده بود به سمتش رفت. خم شد و در حالی که داشت یقه لباس نویسنده رو مرتب میکرد آهسته و با لحن ملامتگری زیر گوشش گفت.... چرا حاضر شدی باهاش عکس تبلیغاتی بگیری؟ نویسنده که از ابتدا حواسش به دگرگونی و ناآرامی...
-
آرامش
شنبه 11 دیماه سال 1389 12:07
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و .. بقیه رو به دختر کوچولو...
-
حتمی دلیلی دارد ...
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 17:53
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان...
-
داستانک پیامکی لیلی و مجنون
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 11:05
پیامک زد شبی لیلی به مجنون که هر وقت آمدی از خانه بیرون بیاور مدرک تحصیلی ات را گواهی نامه ی پی اچ دی ات را پدر باید ببیند دکترایت زمانه بد شده جانم فدایت دعا کن ... دعا کن مدرکت جعلی نباشد زدانشگاه هاوایی نباشد وگرنه وای بر احوالت ای مرد که بابایم بگیرد حالت ای مرد چو مجنون این پیامک خواند وارفت به سوی دشت و صحرا کله...
-
شراب فروش!
شنبه 4 دیماه سال 1389 11:46
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که ... رعد و برق و توفان شدید شد و...
-
من کی هستم؟!
جمعه 3 دیماه سال 1389 15:57
من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند من «همسری مهربان...
-
انسان های بزرگ
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 20:53
تشکر از الکا روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به...